اشاره: «دکتر مصطفی(محمّد) داناییفر» زایچهی ٣ تیرماه ١٣٤٨ گنبد کاووس، دارای کارشناسی ارشد و دکتری علوم سیاسی است. وی دو کتاب «تسامح و مدارای درون دینی در اندیشهی سیاسی امام ابوحنیفه» و «بررسی تطبیقی اندیشههای علی عبدالرازق و سید قطب در خصوص خلافت و حکومت در اسلام» را در کارنامهی علمی-پژوهشی خود دارد. دکتر داناییفر از سال ١٣٧٥ عضویت جماعت دعوت و اصلاح درآمده و عضو فعلی شورای مرکزی این تشکّل مدنی ایرانیان اهل سنّت است. گفتوگو با ایشان را درباب چیستی و چگونگی بیداری اسلامی با هم میخوانیم.
-ضمن تشکر از پذیرش گفتوگو، پیش از ورود، مایلیم بدانیم شما چه تعریفی از دعوت و بیداری اسلامی دارید؟
عرض سلام و ادب دارم محضر شما سروران گرامی. از اینکه این فرصت را در اختیار بنده گذاشتید بسیار سپاسگزارم.
«دعوت» از نظر لغوی به معنای «فراخوانی» «خواندن»، «درخواست» «خواهش و طلب» است و در اصطلاح به معنای، درخواست و تشویق به چیزی و کشاندن به سوی آن.
ولی «دعوت» در بین مسلمانان بیشتر بار معنایی دینی دارد؛ چرا که در قرآن هرگاه سخن از دعوت است، دعوت به خداوند است:
-«ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»
-«وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»
بنابراین دعوت از نظر دینی به معنای خواندن مردم برای آشنایی و آگاهیبخشی به فرامین الهی و دستورات دینی و شرعی است. تشویق، ترغیب و ترهیب مردم به خیر و هدایت و برای نیل به سعادت دنیا و آخرت است.
دعوت به اسلام یعنی دعوت به آنچه حق است و تسلیم شدن در مقابل آن. با این تفاسیر میدان دعوت بسیار گسترده است؛ چرا که هر چند در اکثر موارد و مواقع منظور از دعوت اسلامی در میان مسلمانان به معنای خواندن به فرامین و دستورات شرعی که شامل؛ عقیده، احکام، اخلاق و... اشاره دارد. ولی اگر هدف از آن را سعادت انسانها و کمک به شکوفایی و توسعه فردی و اجتماعی بدانیم، آنگاه با توجّه به این هدف بار معنایی آن گستردهتر شده، تمامی جوانب انسانی را در نظر میگیرد که این امر با توجّه به شرایط مکانی و زمانی دامنهی آن بسیار گستردهتر میشود و تمامی علوم تجربی و انسانی را که در این راستا به انسانشدن انسان و سعادت و خوشبختی آن کمک میکند، شامل میشود.
بنده بر این باورم که دعوتگر اسلامی تنها کسانی نیستند که مردم را تنها به احکام و دستورات شرعی که در قرآن و سنّت پیامبر (ص) آمده دعوت میکنند؛ بلکه شامل تمامی کسانی میشود که بهاندازهی توان خود انسانها را به آنچه که حق است و به آنچه که باعث شکوفایی و سعادت و کاهش درد و رنج انسانی میشود دعوت میکند و فرا میخواند. هر آنکس که مردم را به کار خیر و نیکو دعوت کرده و مانع گسترش منکرات فردی و اجتماعی شود کار خداپسندانهای انجام داده حالا فرق نمیکند این تشخیص از طریق علم و دانش و پیامبر باطنی یعنی عقل باشد. ولی اگر به کار خود انگیزهی الهی بدهد یعنی رضایت خداوند را در نظر بگیرد البته که کار و عمل او بسیار پسندیده و جنبهی دینی به خود میگیرد.
اما درباب بیداری اسلامی باید گفت:
پدیدهی بیداری اسلامی بهعنوان یکی از مهمترین و اساسیترین مسائل در سطح جهان اسلام و بینالملل است که با عباراتی چون؛ احیای اسلام، احیای تفکر اسلامی، نهضت اسلامی، قیام اسلامی، اصلاح دینی و موارد مشابه دیگر یاد میشود.
تعیین تاریخ دقیق برای آغاز بیداری اسلامی کاری مشکل است.
به عقیدهی صاحبنظران، بیداری اسلامی در ادبیات سیاسی معاصر در ایران و جهان، یعنی تحولات فکری و اجتماعی دو قرن اخیر جوامع مسلمانان در پرتو وفاداری به مبانی دینی اسلام است.
بیداری اسلامی، جنبش و خیزش اصلاحی است که با توجّه به واقعیت حاکم به ظهور رسیده و در پی آنند که در بستر زمان از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب و اسلامی برسند.
بنابراین بیداری اسلامی به معنای احیای مجد اسلام در پرتو اسلام واقعی و بازگشت به آموزهها و ارزشهای الهی است.
پدیدهی بیداری اسلامی در طول تاریخ اسلام؛ توسط اندیشمندان و متفکران اسلامی در قالب مفاهیمی چون احیای دین، احیای تفکر اسلامی، احیای علوم دینی، نهضت اسلامی و مفاهیم و پدیدههای دیگر خود را نشان داده است. از مهمترین شخصیتهای این تحولات میتوان به امام محمد غزالی، سید جمالالدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده، محمدرشید رضا، عبدالرحمن کواکبی، محمد اقبال لاهوری و حسن البنا اشاره کرد.
اما بیداری اسلامی در حال حاضر گاهاً به سلسله قیامهایی اشاره میکند که در کشورهای عربی رخ داده است.
این قیام از نیمه دوم ١٣٨٩ شروع شد ( ٢٠١٠-٢٠١١ م ).
اولین آن در تونس بود و پس از آن در مصر، لیبی، یمن و بحرین ادامه یافت.
آنهایی که این قیامها را بیداری اسلامی نامیدند بدین سبب بود که میگفتند مردم این کشورها به دنبال خواستههای خود بر اساس اسلام هستند و مبنای حرکت خود را اسلام قرار دادهاند.
افراد و گروههای دیگری مانند ملیگراها و سکولارها این قیام را با تعابیری مثل «بهار عربی» یاد میکنند.
- بیداری اسلامی در عصر جدید تحت تأثیر چه عواملی شکل گرفت؟
قبل از پاسخ به این سؤال میخواهم به یک نکته و واقعیتی اشاره کنم و آن این است که در طول تاریخ بیداری اسلامی که توسط احیاگران و اندیشمندان اسلامی آغاز شده و در طول زمان دارای فراز و نشیبهای فراوان بوده ولی به نظر میآید که هیچگاه این بیداری منجر به بیداری یک ملت و یا بیداری یک جامعهی دینی نشده است که ثمر آن توسعه و پیشرفت یک کشور بر مبنای مدل اسلامی باشد و آن الگویی باشد برای سایر کشورها.
اما در پاسخ به سؤال دوم باید گفت که به عقیدهی صاحبنظران ریشههای حرکت بیداری اسلامی به حدود دو قرن پیش باز میگردد. یعنی تهاجم دنیای غرب به کشورهای اسلامی در قرن ١٩ مخصوصاً حملهی ناپلئون بناپارت به مصر.
از ریشهها و زمینههای بیداری اسلامی در دوران معاصر میتوان به قیام علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی و مسائل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اشاره کرد.
از همان زمانی که سرزمینهای اسلامی مورد تهاجم فرهنگی، نظامی مغرب زمین قرار گرفتهاند، بزرگانی برخاستند و بانگ بیداری اسلامی سر دادند. الغای خلافت عثمانی در سال ١٩٢٤ که مخصوصاً فلسفهی سیاسی اهل سنّت حول محور خلافت بود، از محورهای بیداری اسلامی در بعضی از مناطق بوده است.
فروپاشی خلافت عثمانی، رویارویی مسلمانان با تمدن غرب که اکثر آنها را مفتون خود کرده بود و در این برخورد متوجّه عقبماندگی و ناکارآمدی نظامی که بر آنها حکومت میکردند، شدند، مسألهی فلسطین و استبداد داخلی و استعمار خارجی و عوامل متعدد دیگر که منجر به احساس بیهویّتی کثیری از مسلمانان شده و آنها خود را در مقابل اینهمه بحرانهای داخلی و ضعف و انحطاط موجود بدون پشتوانه میدیدند. این عوامل و عوامل چند دیگر منجر به جریان اصلاحی و بیداری اسلامی در بعضی از مناطق اسلامی شد.
بررسی جریان بیداری اسلامی، بیانگر هویت تقابلی این جریان در برابر غرب است که موجودیت آن را شکل داده و اعتراضها خیزشهایی را بر این اساس شکل داد. اتفاقاتی که خود تقابل دو جریان و تمدن اسلامی و غربی را به رخ کشید.
بنابراین بیداری اسلامی در عصر جدید نتیجۀ تقابل سنّت و مدرنیته و انحطاط و عقبماندگی تمدن اسلامی از تمدن غرب از یک طرف و ضعف و ناکارآمدی نظام اندیشگی و نظام سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعهی مسلمانان از طرف دیگر میباشد.
- پارهای از نظریهپردازان اجتماعی و متخصصان جنبش اسلامی بر آنند که بیداری اسلامی عکسالعملی است به تقابل سنّت و مدرنیته و جماعت و بیداری اسلامی پدیدهای مدرن است. شما چگونه میاندیشید؟
همانطوری که قبلاً اشاره کردم عوامل و جریانهای متعددی در بیداری اسلامی تأثیرگذار بوده است. در درجهی اول مهمترین انگیزه برای پدید آمدن جنبش دینی و بیداری اسلامی علاقه به دین است. دین به دلیل اینکه مجموعه قواعد و احکامی است که از طرف خداوند برای سعادت و عزّت انسانها فرو فرستاده شده است، لذا عزّتبخش دانستن و گرهگشا دانستن زمینهی اصلی برای پدید آمدن بیداری اسلامی و جنبشهای اصلاحی است . هر چند این علاقهمندی و محبت دین لازم است ولی کافی نیست؛ چرا که در خیلی از مواقع با وجود علاقهمندی به دین میتوان درک ناصواب از کارکرد و هدف دین داشت و چه بسا به سبب این برداشت در عین ناکارآمدی و عقبماندگی و انحطاط مفتخر به دینداری هم بود.
وقتی از بیداری اسلامی سخن میگوییم بر این باوریم که مسلمانان در برهههایی از تاریخ عزیز و عزتمند بودند و دارای تمدنی بودهاند که در تاریخ خوش درخشیدهاند و الگویی برای تمدنهای دیگر بودهاند. ولی در روزگار حاضر دستخوش انحطاط و عقبماندگی شدهاند. این انحطاط و عقبماندگی سؤالات اساسی و جدّی در اذهان اندشمندان و متفکران اسلامی ایجاد کرد. و اصلاحگرانی پا به عرصه گذاشتند تا مسلمانان را از خواب غفلت بیدار کنند.
آنان این عقبماندگی و درماندگی را زمانی مسلمانان بیشتر و بهتر احساس و درک کردند که از اواسط قرن ١٨ و اوایل قرن ١٩ خود را در مقابل تمدن غرب که از هر نظر مدرن و پیشرفته بود دیدند. تا آنزمان خیلی از مسلمانان بر این باور بودند که یگانه تمدنی که سعادت و خوشبختی و رفاه و پیشرفت برای انسانها میآورد تمدن اسلامی است و هیچ مکتب و دینی توان مقابله و مبارزه با تمدن اسلامی را ندارد و تنها از گذر این تمدن آدمیان به سعادت دنیوی و اخروی میرسند. ولی حالا خودشان را در مقابل رقیبی میدیدند که هژمونی و سلطهی خود را بر تمامی جوانب حیات بشری انداخته و پیشرفت و آبادانی عظیمی در ممالک غرب به ارمغان آورده بود.
خیلی از متفکران در پاسخ به چرایی علت انحطاط و عقبماندگی جامعه مسلمین برآمدند. بعضیها ریشهی این عقبماندگی را خود دین که از پایههای اساسی سنّت هست میدیدند؛ چرا که مسلمانان به دلیل عدم درک صحیح دین خود و عدم توجّه به مقاصد شریعت و عدم تطبیق آن با الزامات دنیای معاصر خود را به انحطاط افکندهاند. بنابراین راه برونرفت از آن را اصلاح فکر دینی میدانستند.
پس میتوان گفت مواجههی مستقیم با فرهنگ و تمدن غرب و یا تقابل سنّت و مدرنیته موجب فعال شدن بیداری اسلامی در جوامع امروزی شده است. بیداری اسلامی گفتمانی است که دغدغهی اصلی آن بازسازی جامعهی اسلامی مطابق با مبانی اسلامی و انسانی است. و عامل اصلی آن همانطور که اشاره شد مواجههی مسلمانان با فرهنگ و تمدن جدید غربی و پی بردن آنان به عمق عقبماندگی خود در برخی از شئونات زندگی است. در واقع این پدیده واکنش دینی اندیشمندان جوامع مسلمانان در برخورد با فرهنگ و تمدن غربی است.
بنده بر این باورم که تمدن غرب و مدرنیته یک حالت پارادوکسیکال برای مسلمانان ایجاد کرده است. از یک طرف نماد استعمار و انحصارگرایی و ظلم و ستم است و از طرف دیگر نماد پیشرفت و توسعه و آبادانی است. به همین دلیل عدهای راه برونرفت از وضعیت عقبماندگی را پیروی کامل و بیچون و چرا از غرب میدانند و بر این باورند که دین به عنوان یک سنّت قوی عامل عقبماندگی جامعه است و آن را از ادارهی جامعه باید دور نگه داشت.
عدهای هم در مقابل آن اندیشه بر این باورند که آنچه باعث انحطاط مسلمانان شده عدم پیروی از قواعد و احکام و برنامههای دینی و تقلید کورکورانه از غرب است و تنها راه برونرفت بازگشت به اسلام اولیه است. ولی راه سومی نیز هست و به نظر من آن راه نقد عقلانی و منصفانهی دین و مدرنیته است.
سنّت و مدرنیته دو مرحله از مراحل فکری انسان هستند. تعارض بین سنّت و مدرنیته امری است که اتفاق افتاده و همهی ما در دل این تعارضات زندگی میکنیم. اندیشههای نو و تازه با همه چیز و حتّی دین به مبارزه برخاستهاند. آنچه باعث دوام و ماندگاری آنها میشود، کارکرد و خدمتی است که به انسانها میکنند. اگر دین نیز تاکنون در جوامع بشری مانده به خاطر خدمت و کارکردی است که برای انسانها داشته است. اگر بخواهد به ماندگاری و تأثیرگذاری خود در جامعه ادامه دهد باید اصلاحی اساسی و ریشهای در معرفت دینی خود ایجاد کنیم. باید به آن بخشی از دین بپردازیم که در دنیای مدرن برای انسان مدرن به کار آید و به نظر من آن کارکرد اخلاقی و معنویت دین است که حتی از آن زوایا میتوان خود دین و مدرنیته را نقد اساسی کرد تا به نقش اساسی و کارکردی خود در جامعه همّت گمارند.
- نقش عقلانیت را در کنشگران جماعتهای اسلامی چگونه میبینید؟
دربارهی عقلانیت معانی و تعریفات مختلفی گفته شده است. عقل قوهی ادراکی است که با آن میتوان به طور خودآگاه معنیها را درک کرد، منطق به کاربرد و واقعیتها را سازماندهی کرد.
درواقع عقل نیروی ادراک است.
منظور از عقلانیت نظری آن دسته از عقلانیتهایی است که به عقاید ناظرند. این نوع عقلانیت اعم از عقلانیت تجربی و متافیزیکی است. اما مراد از عقلانیت عملی آن دسته از عقلانیتهایی هستند که به اعمال ناظرند.
با توجّه به معانی اجمالی عقلانیت، پرسشی که مطرح میشود این است که مراد از عقلانیت در کتاب و سنّت یا متون دینی چیست؟ مراد از عقلانیت دینی در سطح معرفت، حکمت است که بالاترین نوع معرفت بشری تلقّی میشود. در این نوع از عقلانیت دینی یا حکمت از وحی و پیام پیامبران نیز به منزلهی منبعی معرفتی استفاده میکنند.
اما دومین ویژگی عقلانیت دینی، حقیقتمحوری آن است و این حقیقت منحصر به عالم مادی نیست. حقایقی در بیرون وجود دارند و ثابت هستند و عقلانیت دینی به دلیل متکی بودن به معرفت دینی میتواند آنها را کشف کند.
سومین ویژگی عقلانیت دینی، در سطح ابزاری و معیشتی است که به زندگی فردی و اجتماعی مرتبط میگردد. اما اگر عقلانیت را به صورت محض در نظر بگیریم در این صورت دارای ویژگیهایی بوده که مسلماً با ویژگیهای عقلانیت دینی متفاوت و حتی متضاد است.
مهمترین ویژگی عقلانیت محض در مرتبهی ابزاری بودن آن است. متکی بر یافتههای تجربی میباشد. در این نوع عقلانیت دیگر به یافتههای شهودی و متافیزیکی بها داده نمیشود.
ویژگی دیگر عقلانیت سکولار، نفی حقایق ثابت است و هم اینکه هیچ معیار ثابتی برای تشخیص حقیقت وجود ندارد. اگر حقایق ثابت وجود داشته باشند و اگر قابل شناخت باشند تنها ابزار آن عقل خودبنیاد است نه عقل متافیزیکی و دینی. به همین دلیل این نوع عقلانیت معرفت دینی و شرعی را به عنوان منبع معرفت، انکار میکند.
خودکفایی از ویژگیهای مهم و برتر عقلانیت خودبنیاد است. عقل مدرن چنانچه کانت میگوید دیگر نمیتواند از الهامات الهی دستور بگیرد.
با توجّه به ویژگیهایی که برشمردیم، نتیجهی عقلانیت محض و خودبنیاد، سکولار شدن عقلانیت نظری نیست. به این معنی که این جهان را که در آن زندگی میکنیم مستقل از جهانهای دیگر و خودبسنده میبینیم. همچنین بیمعنا شدن و بی هدف بودن آن از پیامدهای دیگر این نوع عقلانیت میباشد. انسانمحوری از ویژگیهای دیگر این نوع عقلانیت است.
آنچه برای کنشگران جماعتهای دینی مطرح است نوعی از عقلانیت دینی است نه عقلانیت خود بنیاد و سکولار.
آنچه که مسلّم است این است که اگر جماعتهای اسلامی بخواهند به نتایج عقلانیت محض پایبند بمانند در آن صورت آن را در مقابل ایمان خود خواهند دید. توسعهی اینگونه عقلانیت که جانمایهی مدرنیته است، پایههای یقین و قطعیت را به شدت سست کرده و به تفاوتهای فردی در تفکر و سبکهای زندگی میدان داده است. اما باورهای دینی نوعاً مبتنی بر یقین و قطعیت هستند و نهادهای دینی یک نظم هنجاری و یک سبک زندگی را که مبتنی بر حقایق و آموزههای دینی است تبلیغ میکنند.
این تعارضات در جهان امروز پیامدهای غیرقابل اجتناب مدرنیته و عقلانی شدن امور است.
آنچه در عمل شاهد آن هستیم چیزی که برای جماعتهای اسلامی اولویت و ارزش دارد نقل است نه عقل. این گروهها عقل را تا جایی میپذیرند که در مقابل نقل دینی قرار نگیرد. بنده به دشواریهای نظری و عملی جماعتهای اسلامی در دنیای مدرن تا حدودی واقفم. ولی تنها ابزاری که میتواند ما را از این بنبست فکری و عملی تا حدودی برهاند، ملتزم بودن به پیامدهای این نوع عقلانیت است. ما راه دیگری برای درک صحیح معرفت دینی و مدرنیته به جز از عقلانیت نداریم. درک مسائل دینی و اعتقادی نیز تنها به کمک این نوع از عقلانیت امکانپذیر است.
بنابراین اگر قرار است جماعتهای دینی حضوری فعال و کارساز در جامعهی امروزی داشته باشند پایبندی آنها به التزامات عقلانیت از اساسیترین اولویتهای آنها باید باشد.
اگر به نتایج عقل جمعی پایبند نباشیم و یا اینکه عقلانیت را بخواهیم طوری تعریف کنیم که با درک و معرفت و اعتقادهای دینی که بیشتر منابع آنها نقلی هستند هماهنگ باشد در دنیای جدید ره به جایی نخواهیم برد.
-در جدال عقل و نقل حق را به کدام از این دو میدهید و چه نسبتی میان آن دو برقرار است؟
بی شک از نظر مؤمنان عقل و نقل دو منبع معرفتی برای بشریت هستند. یعنی دین گاهی مطالب خود را از طریق نقل (کتاب و سنّت) بیان میکند و گاهی از طریق عقل.
اما عدهای بر این باورند که تنها معرفت دینی قابل اعتماد، از منبع نقل یعنی کتاب مقدس و سنّت پیامبر (ص) میباشد. این گروه در تاریخ اسلام به نصگرایی معروف است.
آنچه برای اینها معرفت به حساب میآید که یگانه منبع آن کتاب و سنّت باشد. وظیفهی عقل از دیدگاه این گروه درک و تبعیت از معرفت و علوم نقلی است.
گروهی از سلفیه در تاریخ اسلام طرفدار و معتقد به این نوع فهم دینی هستند. در مقابل عدهای دیگر علاوه بر نقل بر معرفت عقلی نیز حجّت قایل هستند و آن را منابع معرفتی انسانها میدانند، مثل معتزله که به حجیّت عقل باور داشت.
تحصیل معرفت نسبت به دین وابسته به بهرهگیری همزمان از تمام منابع معرفتی معتبر است؛ بنابراین عقل و نقل میتوانند حجت شرعی باشند. زیرا معرفت دینی محصول سنجش و تعامل توأمان دانش نقلی و دانش عقلی است.
به نظر من عقل قطعی و نقل قطعی هیچگاه نمیتوانند با هم در تعارض باشند. اگر یکی از آنها قطعی و دیگری غیر قطعی باشد به مورد قطعی عمل خواهم کرد. ولی اگر هر دو ظنّی و غیر قطعی باشد در آن صورت باز از عقل خود بهره میگیریم و آنچه را که موجب آسایش و آرامش و کاهش درد و رنج میشود بر خواهم گزید.
- شما چه تقسیمبندی از لحظههای گوناگون جنبش اسلامی دارید؟ آیا به تقسیمبندی، سنّتگرایی، بنیادگرایی و تجددگرایی میپسندید؟ وجوه افتراق و اشتراک آنها را در چه میبینید؟
جنبشهای اسلامی، ویژگیهای متنوع و مختلفی دارند که از لحاظ شکلی و سازماندهی، فکری و عقیدتی. اهداف و منافع، محیط تاریخی و جغرافیایی، عملکرد و مبارزه قابل طرح میباشند.
این جنبشها، حرکتهایی مردمی و سازمان یافته بوده و خواهان جایگزینی وضع موجود با مطلوب بر اساس دستورهای شرع اسلام و از طریق شیوهی مسالمتآمیز و یا غیر مسالمتآمیز میباشند.
همانطوری که قبلاً اشاره کردهام، شکلگیری این جنبشها از یکسو متأثر از عوامل عینی مانند استعمار غرب، انحطاط فکری، استبداد داخلی، سکولارسازی شتابزده، شکستهای نظامی بوده است.
از سوی دیگر متأثر از عوامل فکری و اندیشههای مانند آموزههای اصلاحطلبانه اصلاحی و مبارزه با ظلم و کفر و تلاش برای ایجاد جامعهای با ارزشهای دینی میباشد.
بنابراین همهی جنبشها بر بازگشت به ارزشهای اسلامی و احیای اسلام اصیل به عنوان تنها راه برونرفت از بحرانهای جهان اسلام تاکید میکنند.
احیای هویت دینی و انحطاط جوامع اسلامی مهمترین دغدغههای جنبشهای معاصر است. درواقع میتوان اینگونه جنبشها بستگی به این دارد که محقق به چه منظوری و یا چه هدفی به طبقهبندی روی میآورد.
بر این اساس تقسیمبندی جنبش اسلامی به بنیادگرایی، تجددگرایی و سنّتگرایی شناخت نوع مواجههی آنها با غرب و مفاهیم تجدد و مدرنیته است.
اگر به مشی مبارزاتی آنها توجّه کنیم میتوان تحت عنوان رادیکال، میانهرو و یا محافظهکار تقسیمبندی کرد. یا از نظر جغرافیایی نیز میتوان آنها را تقسیمبندی کرد. (جنبشهای شمال افریقا) و یا نوع فعالیت آنها) فرهنگی، سیاسی تقسیمبندی کرد.
بنابراین باید قبل از هرگونه طبقهبندی، باید هدف از طبقهبندی را معین کرد. تا بر اساس آن به گونهشناسی مناسبی دست یافت.
نقطهی اشتراک جنبشهای مذکور، تأکید بر بازگشت به ارزشهای دینی و احیای اسلام اصیل به عنوان تنها راه برونرفت از بحرانهای پیشآمده در جامعهی اسلامی است.
اما تفاوت این جنبشها و نقاط افتراق آنها را میتوان به صورت مجمل به شرح ذیل بیان کرد.
مبانی فکری و نظری و معرفتشناسی دینی و فقهی این جنبشها از مهمترین عوامل وجوه افتراق و اشتراک آنهاست. سه منبع مهم دین یعنی، نقل، عقل و شهود نقش مهمی در نوع تفسیر آنها از مبانی شریعت به عنوان مبانی اصلی اعتمادساز در بین افراد این جنبشها دارد. بررسی تفاوتها در این موضوع میتواند در نوع نگاه افراد به دین مؤثر باشد که این عامل گونههای مختلف جنبش را شکل میدهد.
از عوامل دیگر میتوان به مبانی کلامی و فقهی اشاره کرد یعنی اعتقاد به توحید، نبوت، موجب دفاع آنها از الگوهای مختلف سیاسی همچون خلافت میشود. نوع نگاهشان به توحید و نگاه خاص به ایمان و کفر از مقررات دیگر وجوه افتراق است. براساس این نگاه، آنان انسانها را به موحد، مشرک و کافر تقسیم میکنند که در نتیجهی آن تعامل کمتری با مسلمانان خواهند داشت و ممکن است حکم به تکفیر و واجبالقتل بودن آنها بدهند.
بر اساس نوع نگاههای متفاوت به مبانی معرفتشناسی دینی و فقهی این جنبشها از یکسو و مبانی کلامی آنها از سوی دیگر جریانهای مختلفی همچون به جنبشهای نقلگرا مثل سلفیون و نقلگراهای رادیکال، جنبشهای عقلگرا، جنبشهای صوفیانه و... تقسیم کرد. البته این گروهها دارای طیف یکسان نیستند بلکه به طیفهای مختلف از محافظهکار تا رادیکال تقسیم میشوند.
-گفته میشود اسلامگرایان به محض برخورد با مشکلی در جامعه قبل از استفاده از عقل فوراً به گذشته و تاریخ اسلام مراجعه میکنند تا عملکرد مسلمانان صدر اسلام و سدههای گذشته در این خصوص چگونه اندیشیده و چه راهحلی تدارک دیدهاند. نظر شما چیست؟
البته این نوع نگاه قدسی به تاریخ گذشته اسلام و مسلمانان صدر اسلام مبنای تئوریک دارد. آن مبنای تئوریک مشترک میان فقیهان این است که متون قرآن و حدیث حاوی یک سلسله نظامهای ابدی و ثابت معرفتی، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی برای همه انسانها در همه عصرها میباشد که آن را شریعت الهی مینامند. وظیفهی مسلمانان کشف آن اصول ثابت و عمل به آن است. مسلمانان نخستین چون در زمان نزول کتاب مقدس زیستهاند و با آورندهی پیام الهی همعصر بوده و پیامبر اسلام (ص) در میان آنها بوده و دین را برای آنها تشریح میکرده است و اگر پرسش و سؤالی برای مسلمین پیش میآمده خود پیامبر (ص) و اصحاب و یارانش آن را پاسخ میدادند درنتیجه آن معرفتها عملکردها منطبق به واقعیت امر دینی بوده و به صواب نزدیکتر بوده است.
بنابراین مراد از فهم دین، فهم آن چیزهایی است که نزد مفسران گذشته و علمای گذشته ما وجود داشته است. هر چه از آن دوران طلایی فاصله میگیریم فهم ما از دین ناصوابتر میشود.
فقیهان در آن دوران یعنی قرون آغازین اسلام تقریباً در همه قلمروهای زندگی تکلیف مسائل را روشن میکردند. در قرون دوم و سوم هجری تئوری سازیهای مسلمانان در قلمروهای گوناگون نظری و عملی پدیدار گشت و آن تئوریها در بر گیرنده دو اصل بوده است:
الف: خداوند چون به مصالح و مفاسد بندگان در زندگی فردی و اجتماعی عالم است به مقتضای حکمت و قدرت خود احکامی ابدی را برای بندگان خود فرستاده است.
ب: کار علماء و فقیهان و متکلمان کشف این اصول ابدی است.
در نتیجه همانطور که اشاره کردم مسلمانان و فقیهان قرون اولیه به دلیل نزدیکی به عصر نزول فهمشان از دین و کشف اصول صوابتر بوده است.
اما به نظر بنده این فهم و این تئوری قابل دفاع نیست؛ اینکه بیاییم فهم مسلمانان نخستین را فهم و معرفتی درست از دین و دنیا بدانیم و فهم دیگران از دین و حقیقت را فهمی ناصواب دانسته و برای آن ارزش قائل نباشیم و تنها در صورتی آن را ارج بنهیم که منطبق با فهم گذشتگان باشد. این نوع نگاه که هر آنچه مربوط به گذشته و سنّت است درست است و هر آنچه جدید است نادرست و هم بالعکس، از هیچگونه عقلانیتی برخوردار نیست.
ما باید به این نکته توجّه کنیم که فهم آدمیان از امور فهمی سیّال است و متأثّر از علوم عصر خود میباشد. فهم دین یا معرفت دینی مجموعه دانستهها و شناختهای آدمی نسبت به یک دین خاص بوده و متفاوت از خود دین است. اختلاف فهم در هر زمینه علمی و معرفتی، امری کاملاً طبیعی است. ولی آنچه مهم است به آن دقت کنیم این است که مفسران کتاب و سنّت هم همیشه بر اساس پیشفهمها، علائق و انتظارات خود از کتاب و سنّت به تفسیر آن پرداختهاند. هیچوقت نمیتوان با ذهنی خالی از هرگونه پیشفهم و علاقه و انتظار به سراغ فهم کتاب و سنّت رفت. پس عامل اصلی اختلاف آراء و فتواها همان تفاوت پیش فهمها و علائق و انتظارات است. ما هیچگاه نباید ارتباط دانش فقه و اصول را با سایر دانشها مثل انسانشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و... نادیده بگیریم.
شرطها و امکانهای فهم متحول است. آنچه در افق تاریخی (تجربه انسانهای یک عصر از خود و از جهان) معینی بیان شده، برای فهمیده شدن در افق تاریخی دیگر نیازمند گونهای «ترجمهی محتوایی» و بیان جدید است. در گذشته افق تاریخی مؤلفان متون و مفسران با یکدیگر چندان متفاوت نبود چون تجربهها و زبانهای آنها مشترک بود.
اهمیت تنقیح پیشدانستهها و سؤالات و علایق و انتظارات برای فهم درست متون دینی کاری بسیار سخت و طاقتفرساست و کار سختتر اینکه تشخیص تطبیق این پیشدانستهها و علائق با علائق و انتظارات مؤلف و پدیدآورندهی متن است.
قصد اطالهی کلام در خصوص هرمینوتیک و چگونگی فهم متون ندارم؛ هدف من اشاره به این نکته بود فهم گذشتگان و مسلمانان قرون اولیه گاهاً میتواند افقی راروشن کند و الگویی ارائه دهد ولی این به معنای التزام به فهم و عمل آنها در دنیای معاصر نیست. مشکلات هر عصر در اکثر مواقع ناشی از مسائل و موضوعات آن عصر است که راهحلّ عقلانی دوره خاص خود را میطلبد و هیچ راهحلّی برای همیشه مقدس نیست.
-گویا اسلامگرایان دچار نوعی قدسیت بخشی به زمان گذشته و قرون طلایی هستند و فهم مسلمانان سه قرن اولیه از متون دینی را صائبتر میدانند. آیا به حیث زمانی و تجارب و معارف و واقع معیشتی میتوان فهم کسانی که افق معرفتی و معناییشان با ما تفاوت بسیار دارد را معیار فهم صحیح از دین دانست؟
پاسخ این پرسش را که درخصوص قدسیتبخشی به زمان گذشته است در سؤال قبلی دادهام و گفتهام که در تفکر سنّتی معمولاً دریافتهای پیشین را مقدس میانگارند و بر این باورند که گذشتگان چون به منبع صدور آن وحی، مکتب، ایده نزدیکتر بودهاند پس فهمشان صائبتر است.
از طرفی چون تفکر سنّتی تا زمان معاصر باقی مانده نشان از درست بودن و مشروع بودن آن است. ولی این نوع تفکر از عقلانیت برخوردار نیست. نه هر آنچه قدیمی است درست است و نه آنچه مدرن و جدید است غلط و بالعکس.
- اسلامگرایان تاچه حد در زمان حال زندگی میکنند و نوع تعاملشان با علوم دیگر چگونه است؟
آنچه مسلّم است این است که همهی ما به صورت فیزیکی در دل این جهان مدرن زندگی میکنیم و مدرنیته از جهات گوناگون وارد زندگی ما شده است. ولی آنچه که مهم است تا چه حد مختصات فکری ما با مختصات فکری و اندیشهای دوران مدرن سازگاری و همخوانی دارد. ما از دوران ما قبل مدرن به دوران مدرن پا نهادهایم و از نظر ظاهری شاهد این تحول عظیم هستیم. ولی اگر با اندیشه و فکر گذشته و قدیمی با مدرنیته برخورد کنیم و هیچ تغییر و تحولی را در فکر و اندیشهی خود راه ندهیم در واقع ما در دنیای گذشته زندگی میکنیم نه دنیای جدید.
متأسفانه خیلی از جریانهای اسلامگرا دچار این مشکل هستند و با اندیشه و باور و اعتقادهای گذشته میخواهند به سراغ دنیای مدرن بروند و نتیجهی آن چیزی جز عقبماندگی و یا زایش خشونت از آن نیست. این نوع تعامل با دنیای مدرن حاصلش ظهور گروههای خشونتطلب در جامعه است.
درخصوص تعامل اسلامگرایان با علوم جدید، هم علوم طبیعی و هم علوم انسانی باید گفت که جامعه مسلمانان تا حدودی علوم تجربی و پوزییتویستی را به لحاظ کارکرد آشکار آن در تکنولوژی و صنعت پذیرفته ولی متأسفانه هنوز علوم انسانی ازجمله علم جامعهشناسی و علوم سیاسی و فلسفی را که برآمده از علوم جدید دنیای مدرن است، به رسمیت نشناخته است و خیلی از اسلامگرایان حتی دچار توهم استغنا شده و بر این باورند که با وجود علوم دینی نیازی به علوم دیگر نداریم؛ چرا که قرآن و سنّت تکلیف همه چیز را مشخص کرده است.
اتفاقاً عدم توجّه به این علوم از عوامل اصلی عقبماندگی فکری و بالطبع عقبماندگی جامعهی مسلمانان در عصر حاضر میباشد.
ما هیچ راهی نداریم جز اینکه از علوم جدید بهره بگیریم و با عقلانیت انتقادی باید سراغ همه چیز رفت.
اگر بتوانیم عقلانیت و معنویت و اخلاق را در جامعهی امروز پیوند دهیم تا حدودی میتوانیم به زندگی خود که حفظ ایمان و ارزشهای اخلاقی از مهمترین موضوعات برای مسلمانان است سر و سامان بدهیم.
-موضع اسلامگرایان نسبت به مفاهیم جدید ناشی از مدرنیته مانند آزادی، عدالت، دموکراسی، حقوق بشر، خشونت پرهیزی و دگرپذیری چگونه است؟
وقتی قصد داریم رابطه اسلام و مدرنیته را بررسی کنیم اول باید مرا خود را از اسلام مشخص کنیم. میدانیم که از اسلام قرائتهای متعددی ارائه میشود. از طرف دیگر خود مدرنیته هم پدیدهای پیچیده و چند بعدی است. مدرنیته هویت سیال و مرکب داشته و به همین جهت تفسیرهای مختلف را برتابیده است. اما با وجود تنوع تصویری و تفسیری، آن را میتوان اینگونه معنا کرد: مدرنیته روش اندیشیدن و زیستن است که مؤلفههای اصلی آن را خردورزی، تغییر و پیشرفت میسازد و پایههای اساسی آن عبارتند از:
خرد، اومانیسم، آزادی، تجربهگرایی و...
بعضیها مدرنیته را پدیدهای انسانی میدانند که در غرب زایش و رویش داشته و عدهای هم مدرنیته را پروژهای غربی میدانند. مفاهیمی که اشاره کردید مثل دموکراسی، حقوق بشر، آزادی، عدالت و... همگی از دل مدرنیته بیرون آمده است، البته به معنای آنچه که در غرب زمین کاربرد دارد وگرنه مفاهیمی مثل آزادی، عدالت، نحوهی حکومت کردن و حق در دوران ما قبل مدرنیته و حتی در ادیان هم مطرح بوده ولی نه به معنای اینچنین گسترده و مفهومی نو و تازه.
اما از آن طرف از اسلام هم تفاسیر متعددی ارائه میشود وقتی که قصد داریم مفاهیم مدرنیته را با اسلام بررسی کنیم باید سراغ نص کتاب و سنّت برویم نه تفاسیر و قرائتهای مختلف از دین نه به سراغ تاریخ اسلام. هر چند این را هم میدانم که تعریفی که نشان دهد اسلام واقعی چیست بسیار دشوار است ولی چارهای نداریم جز اینکه به سراغ هستهی اصلی قرآن، محوریت و مرکزیت آن توجّه کنیم نه اینکه به سراغ «اسلام تاریخی» برویم.
درخصوص سازگاری این دو هستند. و در مقابل عدهای هم سازگاری اسلام با مدرنیته را مطرح میکنند و گروه سومی هم هستند و بر این باورند که در بعضی از حوزهها این دو با هم سازگاری و در بعضی از حوزهها دچار تعارض هستند.
ولی باید به این نکته هم توجّه کرد اگر مسأله سازگاری اسلام و مدرنیته را مطرح میکنیم و بر این باور باشیم که اسلام به عنوان یک متغیر خود را با مدرنیته به عنوان ثابت سازگار کند و نتیجهی آن اسلام مدرن میباشد؛ در این صورت چیزی جز انحلال اسلام در مدرنیته را شاهد نخواهیم بود و یا اینکه در بحث سازگاری این دو بر این باور باشیم که مدرنیته به عنوان یک متغیر خود را با اسلام به عنوان ثابت سازگار کند و نتیجهی آن «مدرنیته اسلامی» باشد در این صورت شاهد انحلال مدرنیته در اسلام خواهیم بود.
آنچه مشخص است این است که هر قرائتی از اسلام با هر قرائتی از مدرنیته قابل جمع نیست. اگر از امکان سازگاری اسلام و مدرنیته سخن بعمل میآید باید با هر دو برخوردی انتقادی داشت. هر چند میزان و زاویهی انتقاد نسبت به این دو متفاوت است.
اما آنچه در مدرنیته و اسلام مهم است در حوزهی اندیشه است. چنانچه مشاهده میکنیم خیلی از لوازم و میوههای مدرنیته به کشورهای اسلامی آمده ولی اندیشه مدرن به آنجاها آنچنان که لازم است وارد نشده بلکه هنوز هم به صورت سنّتی فکر میکنند. سنّتی اندیشیدن یعنی اندیشههای قدیمی و گذشته را محترم و مقدم دانستن و به اندیشههای نو راه ورود ندادن و چیزهای قدیمی را به خاطر قدمتشان مقدس دانستن. البته سخن من این نیست که هر چه مربوط به گذشته است غلط است و هر چه که مدرن است درست است. غرض جرأت نقادی و سنجش گذشته است.
اگر دقت کرده باشید من عمداً وارد مفاهیم مدرنیته مثل دموکراسی، حقوق بشر، آزادی و... نمیشوم بلکه کلیت آن را مطرح میکنم و در خصوص کلیت سازگاری مدرنیته و اسلام بحث میکنم.
به لحاظ تاریخی ما در حال عبور از سنّت به مدرنیته هستیم. این عبور اگر آگاهانه صورت نگیرد دچار سرگردانی و حیرت خواهیم شد و به مهلکه خواهیم افتاد. این عبور از طریق اندیشه و فکر خواهد بود. باید مواجههی شجاعانه و نقادانه با دین و مدرنیته داشته باشیم. نکتهی دیگر که میخواهم به آن اشاره کنم این است که به گفتهی وائل حلاق در کتاب «دولت ممتنع»، در حال حاضر حکومت دینی غیر ممکن است و اگر هم ممکن باشد مطلوب نیست. بنابراین اسلامگرایان باید با توجّه به دوران جدید و دورانی که خود در آن میزیند از روشهایی بهره بگیرند که در آن فضا بتوان به آرمان دین که مهمترین آن فضیلتهای اخلاقی و عدالت است نزدیک شد. و این هم مشخص است که در فضای آزاد و به دور از استبداد رشد فضائل اخلاقی و عدالت سهلتر است.
نظرات